به گزارش آذر نخستین دختر ازدواج دوم سیدمحمود طالقانی چهل سال بعد از درگذشت او، اولین فرزندی است که از جمع دهنفره خواهران و برادرانش جدا شد و به «پدر» پیوست؛ دختری که برخلاف چهار همشیره و پنج اخوی اش نه آنقدر از خط سیاسی و ربط تشکیلاتی ابوی فاصله داشت که تنها به نام «خاندان» با او نسبت داشته باشد و نه – چنانکه معمول است – آنقدر از نام و نشان پدر بهره گرفت که زیر سایه او بماند.
«اعظم» در سال ۱۳۲۲ بعد از ازدواج سیدمحمود با «توران طالقانی» به دنیا آمد. «مریم» و «وحیده» دو فرزند آیتالله از همسر اولش «بتول اعلایی» بودند و از توران هم «حسین»، «مهدی» و «مجتبی» را داشت که سومین دخترش متولد شد. تا ۹ سالگی با مادر، مادربزرگ و خالهاش سروکار بیشتری داشت اما بعد از آن پدرش بود که با آموزش زبان «عربی» و «منطق» به سراغش آمد و تا ازدواجش در ۱۶ سالگی بیشتر از سایرین برایش وقت گذاشت و البته دخترش را آنطور که اعظم می گفت «متکی به درک و دریافت فردی» پرورش داد. شاهدش زمانی بود که علی شریعتی در بین علما و عوامالناس شهرتی یافت و مخالفتها از چپ و راست بر سر تفکرات و تکلمات و مکاتبات «دکتر» آوار شد و هرکس صفتی به او بخشید؛ از «عامل سلطنت» گرفته تا «مزدور وهابیت»، از «سنی شیعه نما» تا «مارکسیست اسلام گرا». سیدمحمود در همین گیرودار کتاب جلسات پرسروصدای «اسلامشناسی» شریعتی در دانشگاه فردوسی مشهد را زیر بغل زد و برای دخترش آورد تا خودش بخواند و قضاوت کند «دکتر» وهابیست یا نیست.
طالقانیِ دختر، جوانی اش را آنطور که خود گفته با کتاب گذرانده است. با «نان و شراب» به جایگاه آموزش و آگاهی پی برده و با «کنت مونت کریستو» مفهوم انقلاب، ضرورت مبارزه و تصور زندان برایش ملموستر شده و از هر دو رمان «تأثیر شگرفی» گرفته است. با اولی شغل معلمی پیشه و از هفدهسالگی در مدارس جماران و لویزان تدریس کرد و تعلیم داد تا در سال ۱۳۴۹ به دانشگاه رفت و ادبیات فارسی خواند. با دومی همچون «پدر» به جرگه انقلابیون پیوست و در سال ۱۳۵۴ بدل به اولین زن مسلمانی شد که با اتهامی سیاسی دستگیر شده است. در این میان «بنیاد علایی» را به همراه دو خواهرش «طیبه» و «طاهره» تأسیس کرد و در مقطع راهنمایی به آموزش نوجوانان و استعدادیابی مشغول شد که همین فعالیت ها روند جواب پس دادن ها به مأموران ساواک را کلید زد.
کار اما به همین رفتوآمدهای معمول ختم نشد. به مدرسهای حوالی مسگرآباد انتقال یافت و سه ماه پس از بازگشت به بنیاد علایی در شهریورماه ۱۳۵۴ دستگیر شد و در زندان قصر مثل «پدر» زیر شکنجه و تحت بازجویی قرار گرفت تا بلکه سیدمحمود در بازپرسی ها با مأموران راه بیاید و همکاری کند.
زندانش مانند «پدر» تا سال های پایانی حکومت پهلوی ادامه یافت. بعد از آزادی در شهریور ۱۳۵۶ به فکر تأسیس سازمانی برای پشتیبانی از حقوق بانوان افتاد: «در زندان به دنبال ایجاد یک تشکیلات رسمی برای زنان بودم که در آنجا مشکلات آنان مطرح و راهکارهای مناسب به وسیله تبادل نظر کارشناسان پیدا شود و بتواند تا حدودی مشکلات زنان را حل کند. بعد از آزادی با همکاری برخی دیگر از خواهران، جلسه ای تشکیل شد و بعد از آن گروهی همچون بنده مشغول نوشتن اساسنامه برای تشکل جدید شدیم. ابتدا به ما یک اتاق در ساختمان سازمان حقوق بشر در خیابان قبا نزدیک مسجد قبا دادند و بودجه ای برای این امر اختصاص یافت اما در همین حین در سال ۱۳۵۷ انقلاب شکل گرفت. با روی کار آمدن دولت موقت بودجه این تشکل از جانب سازمان برنامه و بودجه قطع شد و دیگر قادر به ادامه کار نبودیم.»
انقلاب، ساختار قبلی را تغییر داد و طالقانی تصمیم گرفت تفکراتش را در نظم و نظام جدید بدل به قانون و مقررات کند تا از راه همان ها کارش را در ایجاد تشکیلات زنان راحتتر سازد. سال ۱۳۵۹ در انتخابات اولین دوره مجلس نظام فعلی در حالیکه تنها کاندیدای اختصاصی فهرست «دفتر همکاری مردم با رئیسجمهور» بود، رأی آورد و به ساختمان مجلس سنای نظام قبلی راه پیدا کرد. در پارلمان پرحاشیه و حادثه انقلابیون اما مجالی برای عرضه طرحهایی که آنها را برای بهبود وضعیت زنان مناسب میدانست پیدا نکرد و نتوانست هیچکدام را از سد مشکل «مغایرت با قانون اساسی» عبور دهد.
خردادماه ۱۳۶۰ فرا رسید و اعظم که خود با فهرست دفتر همکاری مردم به مجلس راه پیدا کرده بود، وقتی زمزمه تصویب طرح عدم کفایت ابوالحسن بنی صدر رئیسجمهوری وقت را شنید در بحث و بررسیهای قبل از روز رأیگیری درباره مواضع تازه حامیان سابق او اظهار داشت: «ما موقعی که مساله رئیسجمهور مطرح بود، اصلا آقای بنی صدر را نه کاندیدا کردیم، نه رای دادیم، حتی با این مساله درگیر هم بودیم، که بعضی ها به ما اعتراض می کردند چرا رد می کنید؟ ما آمده بودیم ملاک را بیشتر روی نسبت تقوی گرفتیم و همان موقع هم آقای دکتر حبیبی را کاندیدا کردیم. ولی مساله اینجاست که می بینم آن کسانی که آن روز دفاع می کردند و ما با آنها درگیر بودیم، امروز آنچنان مخالفت می کنند که گاهی احساس می شود که معیارها و ملاک ها فراموش می شود.» حرفهایش که به اتمام رسید و جو مجلس را که دید، تصمیم گرفت در جلسه رأیگیری عدم کفایت بنی صدر حاضر نشود. آرا معلوم و بنی صدر معزول شد و با پروازی مخفیانه از کشور گریخت.
مجلس اول که به پایان رسید، طالقانی به آموزش و پرورش بازگشت و در ۱۳۶۹ بعد از ۱۲ سال دوندگی و چانهزنی توانست مجور تأسیس تشکلی به نام «جامعه زنان انقلاب اسلامی» را از وزارت کشور دولت هاشمیرفسنجانی که ناطقنوری بر صدرش نشسته بود بگیرد و «ماهنامه پیام هاجر» را که از آغاز دهه ۶۰ منتشر می کرد، ارگان رسمی تشکل نوپایش کند؛ نشریهای که از اوایل دهه هفتاد بیشتر از گذشته به چشم آمد و خوانده شد و ترکیب یادداشتنویسان و مقالهنگارانش جمعی را تشکیل میداد که می شد بیشترشان را در حسینیه ارشاد و برنامههایش دید یا در کانون توحید و دورهمی هایش؛ دهدوازده نفر زندانی سیاسی قبل از انقلاب که اکثراً در دولت موقت مسئولیتی داشتند و در مجلس اول، وکالتی؛ همه طالقانیدوست و شریعتیشناس و از علاقهمندان به قائم مقام سابق رهبری آیتالله حسینعلی منتظری. پیام هاجر با طرز تفکری که آن روزها از جانب برخی ملی – مذهبی و از سوی جمعی لیبرال – دموکراتیک خوانده می شد، ۲۱ سال منتشر گردید و دست آخر با ادامه حمایت های مکررش از آیت الله منتظری با سیل توقیف جمعی نشریات اصلاحطلب در ابتدای سال ۱۳۷۹ به تاریخ پیوست؛ هرچند طالقانی این اواخر و بعد از ۱۴ سال در ۱۳۹۳ شماره نخست ماهنامهای با نام «پیام ابراهیم» را منتشر نمود و از بازماندگان همان تیم قبلی و پیروان همان تفکر در پرکردنش بهره گرفت و تا شهریور ۱۳۹۸ سیوچهار شماره را روی دکه ها فرستاد.
نام نویسی انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۷۶ که شروع شد اعظم طالقانی به وزارت کشور رفت تا برای کاندیداتوری ثبت نام کند و نخستین زن تاریخ جمهوری اسلامی شود که مخالفتش با تفسیر شورای نگهبان از «رجل سیاسی» را عملاً نشان داده و آنان را علناً وادار به واکنش و ردصلاحیت کرده است. از آن سال به بعد اعظم در بیشتر نام نویسی های انتخابات ریاستجمهوری شرکت میکرد و پس از تحصن وی در جریان انتخابات سال ۱۳۸۴ در خیابان پاستور بود که شورای نگهبان مجبور شد تفسیر صریح خود از رجل سیاسی را اعلام کند: «نص قانون اساسی، مرد بودن نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری است و علاوه بر آن باید رجل سیاسی هم باشد»؛ تحصنی که به باور حاضران در آن، کارگردانیاش با شخص طالقانی بود. او همچون «پدر» که در ابتدای انقلاب هم تایید شخص اول حکومت، هم حمایت دولت موقت و هم احترام چپگرایان را توأمان تجربه می کرد، توانست در این تحصن تعدادی از گروه های زنان با عقاید متفاوت را کنار هم جمع کند؛ از گرایش های اصلاحطلبانه گرفته تا گروه های چپ و سکولار. تحصن از جانب برخی مطبوعات وقت با اصطلاح «جنبش زنان ایران» توصیف و به عقیده بعضی از فعالان زن، مبنایی برای تجمع زنان در خرداد ۸۴ برابر درهای دانشگاه تهران شد؛ تجمعی که البته اعظم در آن شرکت نکرد.
با اعلام نظر شورای نگهبان و استنباط عمومی از معنای آن در سال ۱۳۸۸ وقتی طالقانی بار دیگر برای اعتراض به این تفسیر از قانون اساسی دست بهکار شد. برخلاف همیشه زنانی از راستگرایان هم با او همراه شدند و مخالفتها، جناحبندیهای معمول را تحتالشعاع قرار داد و نتیجهاش اعلام مجدد موضع شورای نگهبان از جانب سخنگوی وقت، عباسعلی کدخدایی بود: «کاندیداشدن زنان در انتخابات ریاست جمهوری منعی ندارد و شورای نگهبان هیچگاه واژه رجل سیاسی را در قانون اساسی تفسیر نکرده است و هرگاه زنی رد صلاحیت شده به خاطر نداشتن صلاحیت عمومی بوده است».
انتخابات سال ۸۸ برگزار گردید و نتایج اعلامشدهاش حوادث زیادی به همراه داشت. بسیاری را به خیابان ها کشاند، جمعی را زندانی کرد، برخی را قربانی ساخت و چندتایی حزب و تشکل را به تعطیل و تعلیق رساند. تشکل کوچک طالقانی هم از این قاعده مستثنی نبود. پس از آن کمتر از این تشکل و فعالیتهایش خبری به گوش کسی رسید. خود اعظم هم بعد از انتخابات آن سال نامه ای سرگشاده خطاب به اعضای مجلس خبرگان رهبری منتشر نمود و مانند «پدر» با صراحت به نقد آنچه در برخورد با تجمعات و اعتراضات صورت میگرفت پرداخت. انتشار این نامه و سخنرانیاش در جریان برگزاری صدمین سالگرد تولد پدرش در سال ۱۳۸۹ که در آن اشارهای گذرا به «جنبش اصلاحی» کرد و اظهار داشت: «باید مراقب بود این جنبش رو به رادیکالیسم نیاورد و اگر کسانی می خواهند ما به سمت خشونت و اعمال افراطی برویم باید ترفندهای آنها را ناکام گذاشت» و در کنار اینها چندتایی مصاحبه با سایت های حامی میرحسین موسوی، مجموع موضع گیریهای وی در این سالها را تشکیل میدهد.
سال های سکوت و کمخبری از طالقانی تا انتخابات سال ۱۳۹۲ هم ادامه یافت. این دومین سالی بود که وی در انتخابات نامنویسی نکرد. اما در اردیبهشت همان سال جایزه «قلم طلایی» را از جانب «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» دریافت کرد و از مردادماه سال بعد رفتهرفته رویه سابق را در پیش گرفت؛ با انتشار «پیام ابراهیم» و انجام مصاحبههای مختلف تلاش کرد همچنان به سیاستورزی ادامه دهد. او با انتشار یادداشتی کوتاه در صفحه فیسبوکش در سال ۱۳۹۳ مانند «پدر» که معتقد به انتخاب آزاد حجاب از جانب زنان بود، خطاب به نمایندگان وقت مجلس شورای اسلامی اظهار داشت: « شما برای تربیت مردان چه اقدامی انجام دادید؟ تا چه اندازه به مردان آموزش و تربیت داده شده که نگاه ابزاری خود نسبت به زنان را تغییر دهند؟ در آیات مربوط به حجاب مهم ترین نکته «غمض عین» است. یعنی چشم پاکی و بدون غمض و خریدارانه نگاه کردن نسبت به انسان ها شامل زن و مرد…».
او در سال ۱۳۹۶ بعد از هشت سال وقفه مجدداً برای نامنویسی در انتخابات و اینبار به مدد «واکر» کوشید از پلههای وزارت کشور بالا برود و همان درخواست ۲۰ سال قبل خویش را برای تعیین تکلیف مفهوم رجل سیاسی اعلام نماید و زمانی که در آخرین روز فروردین همان سال اسامی شش کاندیدای تایید صلاحیت شده انتخابات اعلام گردید و نام اعظم در بین آنان نبود، در پاسخ به خبرنگاری که از او پرسیده یود «این بار با ردصلاحیت خود چه خواهید کرد؟» اظهار داشته بود: «تا جایی که قانون اجازه دهد اعتراض خواهم کرد».
اواسط شهریورماه ۹۶ بود که پس از مدت ها در گفت وگویی مفصل تصریح کرده بود «فمینیست نیستم، طرفدار حقوق مظلومم. چه مرد، چه زن. اما الان بیشتر این زنان هستند که مظلوم واقع شدهاند.» وی در واپسین گفتوگویش قبل از بستریشدن در بیمارستان وعده داده بود «تا زمانی که زنده باشم، در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام می کنم.» او مانند «پدر» به مبارزه تدریجی و اقدامات اصلاحگرانه بیشتر از برخوردهای رادیکال و اقدامات انقلابی معتقد بود و پیگیری گامبهگام مطالباتش را به هیاهو و داد و قال و دریافت «شبهامتیاز» ترجیح میداد. شاید بنا بر این بود که میگفت: «زن ها باید اعتماد به نفس حضور را داشته باشند. قرار نیست با برخوردها ناامید شویم. اصلاً ناامید نیستم، امکان دارد من دیگر نباشم ولی دیگران بتوانند به خواسته خود برسند. تا زمانی که زنده باشم، اعتراض برای خواستههای زنان را خواهم داشت.» و احتمالاً به دلایلی مشابه همین هیچگاه سخنی رسمی درباره «دختران خیابان انقلاب» از او منتشر نشد یا برای «ورود زنان به ورزشگاه ها» حرفی به میان نیاورد و به کمپینهای «حمایت از دوچرخهسواری بانوان» نپیوست. راه اعظم طالقانی همچون «پدر» که جدا از هملباسان خود می اندیشید و سوا از اطرافیانش عمل میکرد، چندان شباهتی به مسیر سایرین نداشت. او ترجیح میداد برای مطالباتی از جامعه زنان دست به قلم و پا به رکاب شود که محققشدنش بساط نفس ایجاد هر تمایزی میان دو جنس را برچیند. طالقانی مانند سیدمحمود به کم خوشنود نمیشد، یاد گرفته بود نظربلند باشد و بزرگمنش.