حاج ناظر ابراهیمی را می شناسید؟ خادم افغانستانی امام خمینی (ره) که سال هاست در گلشهرِ مشهد زندگی می کند و کسی از او خبری ندارد. او حالا تنها یک خواسته از مسئولان دارد؛ گواهینامه فرزندش!
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: درباره تاریخ انقلاب اسلامی کتاب های خیلی از زوایای مختلف نوشته شده و پژوهشگران و پژوهشگران تاریخ معاصر درباره جریان ها، اتفاقات و مسائل بسیاری حرف زده و کتاب نوشته اند، اما همچون تاریک ترین حوزه هایی که درباره آن کمترین کار پژوهشی و تاریخی شده است مربوط به پیوند مردم افغانستان با امام خمینی (ره)، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و ایران است. حقیقت این است که ما درباره اشتراکات بی شمار فرهنگی، زبانی، تاریخی، دینی و تمدنی بین مردم ایران و افغانستان که تا یکی دو سده پیش مرزی هم بین شان نبود، زیاد شعار می دهیم اما این شعارها، متأسفانه، کمتر به دایره عمل وارد شده اند. بدین سبب عجیب نیست که مردم ایران هنوز نمی دانند مردم شریف افغانستان چه نقشی در وقوع انقلاب اسلامی، پیروزی دفاع مقدس، دفاع از حرم و دیگر پیشرفت های ایران و انقلاب داشته اند. اگر به مردم بگوییم ۵ هزار نفر از مردم افغانستان تنها به جرم محبت به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی ایران، تحت عنوان «خمینیست» به دست حکومت کمونیستی زنده به گور شده اند، احتمالاً چشم شان از حدقه بیرون بزند، چون تابحال هیچ اطلاعاتی از این پیوندهای بسیار به گوش شان نخورده است. همین طور اگر بگوییم یکی از همراهان همیشگی حضرت امام در سالهای تبعید یک خادم افغانستانی بود، کمتر کسی اطلاعی از وجود این مرد دارد. «حاج ناظر ابراهیمی»، خادم حضرت امام خمینی (ره) سالهای سال همدم و نزدیک ترین فرد به ایشان بود. کسی که از او تقریباً چیزی نمی دانیم و متأسفانه درباره این انسان بزرگ نه کتابی نوشته شده، نه مستندی و نه ثبت خاطراتی. حقیقت این است که صفحاتی از تاریخ انقلاب اسلامی کاملاً سفید و توخالی است و آن مربوط به پیوند مردم افغانستان با ایران و انقلاب اسلامی است. نادیده گرفتن زندگی حاج ناظر ابراهیمی، تنها خادم زنده امام، نیز از همین صفحات گم شده و مغفول واقع شده تاریخ ماست.
حجت الاسلام سیدزهیر مجاهد مدافع حرم و فعال فرهنگی افغانستانی در یادداشتی که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته به معرفی تنها خادم زنده امام خمینی (ره) پرداخته و از تنها خواسته این انسان شریف پرده برداری می کند. امیدواریم مسئولان، من جمله بیت حضرت امام خمینی (ره)، در برآورده کردن تنها خواسته یکی از خادمان انقلاب اسلامی که حق زیادی بر گردن ما دارد، سستی و تنبلی نکنند، چونکه ممکنست فرصت چندانی برای قدردانی و سپاسگذاری از این تاریخ زنده بیت حضرت امام (ره) نداشته باشیم.
یادداشت سیدزهیر مجاهد به این شرح است:
دهه چهل شمسی است و حاج ناظر ابراهیمی یک نانوای درجه یک در نجف است، هر روز با سلامی به امیرالمومنین (ع) کارش را شروع می کند و گرمای نجف و داغی تنور را به جان می خرد تا نان به مردم برساند. چند روزی هست که تمام شهر از تبعید آیت الله خمینی از ترکیه به نجف صحبت می کنند. خرید نان توسط افراد بیوت و مراجع بیشتر شده و این حاکی از برگزاری جلسات است. چند روزی می گذرد و آیت الله خمینی در نجف مستقر می شوند. حاج ناظر مثل هر روز پخت نان را آغاز نموده که شیخ فاضلی به نانوایی می آید. حاج ناظر حاج آقای فاضلی را می شناسد که از علمای افغانستانی مقیم نجف و از همکاران جدید در دفتر امام خمینی است. خوش و بشی می کنند و حاج ناظر می گوید «چقدر نان برای ظهر می خواهید تا کنار بگذارم؟». شیخ فاضلی جواب می دهد «نان نمی خواهم و با خودت کار دارم»، و در ادامه می گوید: برای بیت آیت الله خمینی یک فرد مطمئن نیاز داریم که هم کارهای دفتر را انجام دهد و هم سفارشات منزل ایشان را تهیه نماید.
آن شب تا بامداد حاج ناظر بین درآمد بالای نانوایی و آسایش دنیا و بین خطر و خدمت در بیت امام مردد بود. بامداد فرارسید و حاج ناظر مهم ترین تصمیم زندگیش را گرفت و به شیخ فاضلی خبر داد: می آیم و خادم امام می شوم.
چند سال حضور حاج ناظر در بیت امام از او فردی معتمد ساخته بود که حالا علاوه بر استقبال از میهمانان دفتر، خودش به اندرونی می رفت و مستقیم از مادر آقا مصطفی سفارشات را می گرفت. جایگاه حاج ناظر از دید سازمان استخبارات عراق و ساواک ایران مخفی نماند و بالاخره در دهه پنجاه شمسی حاجی را دستگیر و به زندان انداختند. زندان و شکنجه بالاخره با اخراج حاج ناظر از عراق به ایران اختتام پذیرفت، اخراجی که در ظاهر اختتام سختی های جسمی حاجی بود اما قلب و روح حاج ناظر در نجف و در بیت امام جامانده بود.
سال ها هم صحبتی و رفاقت از نزدیک با امام جایش را به چند عکس و اعلامیه داده، حاجی در حاشیه شهر مشهد مشغول کار دامداری بود که ناگهان با خبر شد امام خمینی به ایران بازگشته. با شنیدن این خبر سر از پا نمی شناسد و با عجله کارهایش را جمع می کند و مدتی بعد عازم تهران می شود. حاجی پرسان پرسان خودرا به کوچه ای می رساند که به حسینیه ای با نام جماران ختم می شود، خسته و درمانده می خواهد وارد کوچه شود که چند پاسدار جلویش را می گیرند. هرچه خودش را معرفی می کند فایده ای ندارد. حاجی بعد از مدت ها به نزدیک ترین نقطه به معشوق رسیده بوده و حاضر نبوده که برگردد، بدین سبب کمی دورتر و در سایه ای می نشیند؛ یک روز، دو روز، سه روز… حرف پاسدارها به گوشش نمی رفت، روز دهم بود که کسی حاج ناظر را صدا زد، یکی از روحانیونی بود که در بیت امام در نجف رفت و آمد داشت، لب های حاج ناظر به لبخند باز شد، روحانی پرسید: حاج ناظر اینجا چه کار می کنی؟! و حاج ناظر داستان را تعریف کرد. آن روحانی وارد جماران شد و دقایقی بعد پاسداری با عجله بیرون دوید و صدا می زد: حاج ناظر، حاج ناظر!
حاجی آن قدم های وصال را هیچ وقت فراموش نمی کند، قدم هایی که روی ابرها راه می رفته و وقتی بعد از مدت ها باردیگر امام را دیده به خاطر شدت اشک دائماً چهره امام را تار می دیده… هدف حاج ناظر فقط دیدار یار و بوسه بر دستانش بود. امام حاجی را کنار خود می نشاند و از احوالش جویا می شود. حاجی غیر از غم فراق چیزی برای گله ندارد، امام می گوید اگر شغل نداری بیا و در تهران مشغول شو که حاجی می گوید همان مشهد برای من خوب است. لحظه خروج امام شماره ای به حاجی می دهد و می گوید هر کاری داشتی تماس بگیر.
چند سالی حاج ناظر با همان شماره مشکلات مردم را حل می کرد و سامان می داد تا این که ۱۴ خرداد سال ۱۳۶۸ فرارسید و غمی بزرگ قلب حاجی را فشرد. سال ها از آن ۱۴ خرداد می گذرد اما برای حاج ناظر مثل این است که همین روز گذشته بوده و باز سیل اشک امانش نمی دهد. حالا از آن حاج ناظر ابراهیمی دلداده امام چیزی به غیر از مشتی استخوان باقی نمانده، در بستر بیماری قرار گرفته و همچنان عکس امام تنها تسلی دهنده قلبش است.
امروز ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ نوبت عمل دارد و آخرین خادم بازمانده از بیت امام زیر تیغ جراحان می رود، پیش از عمل به سراغش رفتم و احوالش را پرسیدم، همچنان غم امام برایش تازه بود، لابه لای صحبت هایش خواهشی را بیان کرد که موجب تعجبم شد. حاج ناظر گفت «چند سالی هست پسرم مهدی یک ماشین خریده و دوست دارم با خانواده به مرقد امام سفر نماییم، اما به مهدی گواهینامه رانندگی نمی دهند.» سرم آهسته پایین افتاد، از مشکل گواهینامه اتباع غیر ایرانی اطلاع دارم و می دانم که به دارندگان کارت شناسایی به سختی گواهینامه رانندگی می دهند، لحظه خداحافظی باردیگر حاج ناظر اظهار داشت: اگر می توانی برای پسرم یک گواهینامه بگیر…
حاج ناظر که تمام دنیا را در مقابل عشقش رها کرده بود. یقین دارم تا الآن از کسی چیزی نخواسته، اما در این سن و سال و پیش از عمل جراحی، که می گفت شاید لحظات آخر زندگی ام باشد، این تقاضا را داشت. به حسب وظیفه صدای حاجی را نوشتم تا شاید این چند خط اتفاق خوبی را رقم بزند.